خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جماجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جماجم
/jamājem/
معنی
۱. =جُمجُمه
۲. مهتران.
۳. قبیلهها.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جماجم
لغتنامه دهخدا
جماجم . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) (دیر ...) موضعی است نزدیک کوف__ه و وقعه ٔ ابن اشعث با حجاج در آن اتفاق افتاد. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
جماجم
لغتنامه دهخدا
جماجم . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) رسته ای است بجرجان . (منتهی الارب ). کوچه ای است به گرگان (جرجان ). (لباب الانساب ). رجوع به جماجو و جماجان و جماجم شود.
-
جماجم
لغتنامه دهخدا
جماجم . [ ج َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُمجُمَة، بمعنی چوب قلبه که در آن آهن تعبیه کنند و چاه در شوره زار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جمجمه شود. || مهتران و قبیله ها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جماجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع جُمجُمَة] [قدیمی] jamājem ۱. =جُمجُمه۲. مهتران.۳. قبیلهها.
-
جستوجو در متن
-
جماجو
لغتنامه دهخدا
جماجو. [ج َ ] (اِخ ) رجوع به جماجم و جماجان و جماجمو شود.
-
جماجمی
لغتنامه دهخدا
جماجمی . [ ج َ ج ِ م ی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به جماجم جرجان . (لباب الانساب ).
-
سنفیتون
لغتنامه دهخدا
سنفیتون . [ ] (ع اِ) جماجم . آذان الحمار. اذن الحمار. (از دزی ج 1 ص 694).
-
جماجمو
لغتنامه دهخدا
جماجمو. [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) محله ای است از گرگان متصل بخندق شهر. معجم البلدان آرد: اهالی آنجا جماجو تلفظ مینمایند ولی جماجم مینویسند. (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ) (مرآت البلدان ج 4 ص 263). رجوع به جماجم و جماجان و جماجو شود.
-
جماجان
لغتنامه دهخدا
جماجان . [ ج َ ] (اِخ ) نام موضعی است در گرگان که جماجو نیز خوانده میشود. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 124). رجوع به جماجو و جماجمو و جماجم شود.
-
عقبة
لغتنامه دهخدا
عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالغافر ازدی عوذی ، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هَ . ق . در جماجم درگذشت . رجوع به تاج العروس ذیل ماده ٔ «ج م م » شود.
-
زید
لغتنامه دهخدا
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن وهب الجهنی ، مکنی به ابوسلیمان . وی برای زیارت حضرت رسول اکرم حرکت کرد و در راه بود که حضرت رسول (ص ) درگذشت . او از عمر و حضرت علی (ع ) و ابن مسعود و کبار صحابه روایت دارد و بعد از جماجم درگذشت . (از صفة الصفوة ج 3 ص 15). رجوع...
-
جمجمة
لغتنامه دهخدا
جمجمة. [ ج ُ ج ُ م َ ] (ع اِ) کاسه ٔ سر یا استخوانی که در آن دماغ است . ج ، جمجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی از پیمانه است . (منتهی الارب ). || چاه در شوره زار. || قدح چوبین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب قلبه که در آن آهن تعبیه...
-
کلبی
لغتنامه دهخدا
کلبی . [ ک َ بی ی ] (اِخ ) محمدبن السائب بن بشر الکلبی ، مکنی به ابوالنصر. نسابه و عالم تفسیر و اخبار و ایام عرب بود او در کوفه متولد شد و در حدود سال 146 در همانجا درگذشت . او در وقعه ٔ جماجم با ابن الاشعث حضور داشت . او را تفسیری بر قرآن است و در ح...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن مصرف بن عمروبن کعب ، مکنی به ابوعبداﷲ و بقولی ابومحمد. تابعی و قاری اهل کوفه بود و بر وی قرائت قرآن کردندی . چون روزافزونی قارئین بدید مکروه داشت و بنزد اعمش شد و نزد وی قرائت آغاز کرد، مردمان نیز روی به اعمش نهادند و طلحة...