جهارتلغتنامه دهخداجهارت . [ج َ رَ ] (از ع ، مص ) بلندآواز شدن . (آنندراج ). بلند شدن و اوج گرفتن آواز. || (اِمص ) زیبایی قد و منظر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جهارة شود.
زعارتلغتنامه دهخدازعارت . [ زَ رَ ] (ع اِمص ) بدخویی . سوء خلق . تندمزاجی . زعارة : این بوسهل مردی امام زاده ومحتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارت در طبعوی مؤکد شده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). در این منصور شرارتی و زعارتی بود ب
ظهارتلغتنامه دهخداظهارت . [ ظَ رَ ] (ع مص ) ظَهارَة. قوی پشت گردیدن . || ظهر عنه العیب ؛ محو و ناپدید گردید عیب او. || ظهر بالبعیر؛ آماده کرد شتر را جهت حاجت . || ظهر بحاجتی ؛ فراموش کرد حاجت مرا.
جحرطلغتنامه دهخداجحرط.[ ج ِ رِ ] (ع ص ، اِ) زن پیر کهن سال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به جحرظ شود.
جهرودلغتنامه دهخداجهرود. [ ج َ ] (اِخ ) یکی از قصبات شهر قم که مشتمل بر 37 دیه و مزرعه است . بیب بن جودرز [ گودرز ] آنرا بنا کرده و آنرا ویرود نام کرده است ، بعد از مدتی «که رود» گفتند و پس از آن معرب گردانیدند و گفتند«جهرود». (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=