جهانبانلغتنامه دهخداجهانبان . [ ج َ هام ْ ] (ص مرکب ) نگهبان جهان . نگهدارنده ٔ جهان : چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینندمن سلیمان جهانبان بخراسان یابم . خاقانی .کیخسرو آرش کمان شاه جهانبان چون پدراسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون
جهانبانیلغتنامه دهخداجهانبانی . [ ج َ هام ْ ] (حامص مرکب ) سمت جهانبان . جهانداری . سلطنت . پادشاهی : زمام ملک و پادشاهی در قبضه ٔ او نهد و جهانبانی و جهانداری او را دهد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی
جهانبانیلغتنامه دهخداجهانبانی . [ ج َ هام ْ ] (حامص مرکب ) سمت جهانبان . جهانداری . سلطنت . پادشاهی : زمام ملک و پادشاهی در قبضه ٔ او نهد و جهانبانی و جهانداری او را دهد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی
گیتی بانلغتنامه دهخداگیتی بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از: گیتی + بان ، پسوند نسبت و اتصاف . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). نگاهدارنده ٔ دنیا و روزگار است . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ). || کنایه از پادشاه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (بهار عجم )(انجمن آرا). جهانبان . فرمانفرمای جهان <span cla
نهان دانلغتنامه دهخدانهان دان . [ ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) داننده ٔ پنهانی ها و اسرار و بواطن . عالم الغیب . غیب دان . آگاه از کنه و حقایق امور : کیخسرو آرش کمان شاه جهانبان چون پدراسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر. <p class="
کرم کردنلغتنامه دهخداکرم کردن . [ ک َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب )مرحمت کردن . از روی لطف و مهربانی دادن . (ناظم الاطباء ذیل کرم کن ). لطف کردن . مهربانی کردن : گفت کرم کن که پشیمان شدیم کافر بودیم و مسلمان شدیم . نظامی .خدای را چه توان گفت
سبللغتنامه دهخداسبل . [ س َ ب َ ] (ع اِ) مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پلک چشم برمی آید، و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد، و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). علتی است چشم را که موی فرود پلک برآید. (شرفنامه ). پرده ای در چشم که از ورم عروق آن در سطح ملتحمه
دین پرورلغتنامه دهخدادین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .ملک بوسعید آفتاب س
جهانبانیلغتنامه دهخداجهانبانی . [ ج َ هام ْ ] (حامص مرکب ) سمت جهانبان . جهانداری . سلطنت . پادشاهی : زمام ملک و پادشاهی در قبضه ٔ او نهد و جهانبانی و جهانداری او را دهد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی