جهش خنثیneutral mutationواژههای مصوب فرهنگستان1. تغییری ژنی که بیان رخنمودی آن هیچ تغییری در برازندگی موجود زنده در شرایط فعلی ایجاد نمیکند 2. جهشی که تغییر رخنمودی آشکاری ایجاد نمیکند
جهزلغتنامه دهخداجهز. [ ج َ ] (ع مص ) کشتن خسته را. (آنندراج ). کشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : <b
جهشلغتنامه دهخداجهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشوق و الحزن ؛ تهیاء. (ذیل اق
جهیزلغتنامه دهخداجهیز. [ ج َ ] (ع ص ) موت جهیز؛ مرگ ِ شتاب . || فرس جهیز؛ اسب سبک رو و سخت رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء). || (اِ) جهیزیه . جهاز عروس . رخت زن . ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده . (غیاث ) : گفت کابین و ملک و رخت
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : <b
جهشلغتنامه دهخداجهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشوق و الحزن ؛ تهیاء. (ذیل اق
جهشفرهنگ فارسی عمید۱. جستوخیز؛ جهیدن.۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: ◻︎ چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه).۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور یا گیاه رخ میدهد؛ موتاسیون: جهش ژنتیکی.
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : <b
جهشلغتنامه دهخداجهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشوق و الحزن ؛ تهیاء. (ذیل اق
مجهشلغتنامه دهخدامجهش . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آماده ٔ گریستن شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آماده ٔ گریستن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاباننده . (آنندراج ). کسی که می شتاباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || برجهنده و برخیزنده . || ترسنده و هراسنده . (ناظم الاطباء) (از ف
جهشفرهنگ فارسی عمید۱. جستوخیز؛ جهیدن.۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: ◻︎ چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه).۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور یا گیاه رخ میدهد؛ موتاسیون: جهش ژنتیکی.
بدجهشلغتنامه دهخدابدجهش . [ ب َ ج َ هَِ ] (ص مرکب ) بدسرشت . بدخلقت . بدطبیعت . بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده ٔ درِ پیشگاه .فردوسی .