جهضلغتنامه دهخداجهض . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) بچه ٔ سقطشده . جهیض . مجهض . (اقرب الموارد). رجوع به جهیض شود.
جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
جهضملغتنامه دهخداجهضم . [ ج َ ض َ ] (ع ص ، اِ) بزرگ سر گردروی . (مهذب الاسماء). مرد بزرگ سر گردروی گشاده پهلو و فراخ سینه . || شیر و اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
آبکانهلغتنامه دهخداآبکانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) بچه ٔ آدمی یا حیوان که سقط شود. جِهض . جهیض . مجهض . ملیص . زلیق . ملیط. مُملص . آفکانه . افکانه . فکانه . آپکانه . بچه ٔ از بار رفته .- آبکانه کردن ؛ سقط کردن .
چنگل بازلغتنامه دهخداچنگل باز. [ چ َ گ َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پنجه ٔباز. مخلب . (منتهی الارب ) : نی نی که همچو چنگل باز است زلف اومن پر ز بیم او چو کبوتر همی زنم . معزی .که مرغ در قفس ایمن بود ز چنگل باز. <p class="author
جهشیاریلغتنامه دهخداجهشیاری . [ ] (اِخ ) محمدبن عبدوس ، مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از نویسندگان است . ابن ندیم نام و نسب و کنیت او را بنحو مزبور آورده و گوید: وی یکی ازنویسندگان اخباری و مترسل است . او راست : 1 - الوزراء و الکُتّاب . 2</spa
چیره شدنلغتنامه دهخداچیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن . فاتح آمدن . غلبه کردن . مستولی شدن . غالب شدن . فائق آمدن . ظفر یافتن . قهر. مسلط شدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن . استیلا یافتن . بهر. بُهُور.استعِلاء. (یادداشت مؤلف ). غَلب . غَلَب . غَلَبَ
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبادبن قیس بن ثعلبة بکری . مکنی به ابی منذر و ابوبجیر. از حکیمان و دلیران و بزرگان و شاعران عرب است در جاهلیت . وی در جوانی امارت بنی ضبیعة داشت و جنگ معروف بسوس بزمان وی ببود. و او با چندقبیله از بکر، که یشکر و عجل و قیس از آن جمله اند، از جنگ کناره
جهضملغتنامه دهخداجهضم . [ ج َ ض َ ] (ع ص ، اِ) بزرگ سر گردروی . (مهذب الاسماء). مرد بزرگ سر گردروی گشاده پهلو و فراخ سینه . || شیر و اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مجهضلغتنامه دهخدامجهض . [ م ُ هََ ] (ع ص ) بچه ٔ افتاده . (منتهی الارب ). بچه ٔ سقط شده و از شکم افتاده . (ناظم الاطباء).
مجهضلغتنامه دهخدامجهض . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) ناقه که بچه ٔ تمام خلقت افکند که پشم برآورده باشد. ج ، مجاهیض . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناقة مجهض ؛ماده شتری که بچه تمام خلقت افکند. ج ، مجاهض و مجاهیض و چنین است ناقة مجهضة. || چیره شونده بر کسی برای خلاصی دیگری . و رجوع به اجهاض شود. |
اجهضدیکشنری عربی به فارسیبچه انداختن , سقط کردن , نارس ماندن , ريشه نکردن , عقيم ماندن , بي نتيجه ماندن , بجايي نرسيدن , نتيجه ندادن , صدمه ديدن , اشتباه کردن , بچه انداختن(در اثر کسالت وبطور غير عمدي)