جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک َ ] (از هندی ، اِ) گرد و خاک .(برهان ). خاک . (ناظم الاطباء). || باد شدید با باران . (ناظم الاطباء). || فارسی شده ٔ لفظ هندی است که اصلش جهکر است و معنی آن باد تند غبارآگین است که از سمت مغرب وزد. (از غیاث اللغات ).
جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک َ ] (ع مص ) حاجتمند شدن . (منتهی الارب ). || اصرار ورزیدن در بیع. (اقرب الموارد) || غضبناک کردن . خشمگین ساختن . (دزی ).
جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک ِ ] (ع ص ) مزاحم . مصدع موذی . آزاررساننده . || سرکش . نافرمان . کسی که دوست دارد مخالف میل دیگری رفتار کند. (دزی ).
زقرلغتنامه دهخدازقر. [ زَق َ ] (ع اِ) دوزخ . لغتی است در سقر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
زقرلغتنامه دهخدازقر. [ زَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری . لغتی است در سقر. (از ذیل اقرب الموارد).
زکرلغتنامه دهخدازکر. [ زَ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زکرلغتنامه دهخدازکر. [ زُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ زکرة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زکرة شود.
جقرلغتنامه دهخداجقر. [ ج َ ق َ ] (اِخ ) ابن یعقوب همدانی مکنی به ابوسعید و ملقب به نصرالدین . نایب موصل بود از دست عمادالدین زنگی صاحب موصل و الجزیره و شام . و در 359 هَ . ق . وفات یافت . (یادداشت مؤلف ).
جکرانلغتنامه دهخداجکران . [ ج ُ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است و ابومحمد الحسن بن فاخربن محمد کرابیسی از آنجاست . (معجم البلدان ).
جکرمشلغتنامه دهخداجکرمش . [ ] (اِخ ) از امراء سلاجقه که در زمان سلطان ملکشاه بن الب ارسلان ولایت موصل داشت . رجوع شودبه تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 437 و ابن اثیر ص 142 و 155 و <span class="hl" d
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).
جکرانلغتنامه دهخداجکران . [ ج ُ ] (اِخ ) از دیه های سیستان است و ابومحمد الحسن بن فاخربن محمد کرابیسی از آنجاست . (معجم البلدان ).
جکرمشلغتنامه دهخداجکرمش . [ ] (اِخ ) از امراء سلاجقه که در زمان سلطان ملکشاه بن الب ارسلان ولایت موصل داشت . رجوع شودبه تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 437 و ابن اثیر ص 142 و 155 و <span class="hl" d
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).
مجکرلغتنامه دهخدامجکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) ستیزه و الحاح کننده در بیع. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).