حاضرباشلغتنامه دهخداحاضرباش . [ ض ِ ] (اِ مرکب ) گفتار یا آوازی از آلتی ، برای خواندن سربازان به مشق و غیره .- حاضرباش زدن ؛ به آواز درآوردن آلتی ، برای خواندن سربازان برای حضور بخدمت یا کار یا مشق و غیره . بسپاهیان به واسطه ٔ آواز شیپوری یا مانند آن اعلان کردن تا حا
alarumsدیکشنری انگلیسی به فارسیآلارم ها، اگاهی از خطر، هشدار، از خطر اگاهانیدن، اخطار، شیپور حاضرباش، اشوب، هراس، بیم و وحشت
جرس الانذاردیکشنری عربی به فارسیهشدار , اگاهي از خطر , اخطار , شيپور حاضرباش , اشوب , هراس , بيم و وحشت , ساعت زنگي , از خطر اگاهانيدن , هراسان کردن , مضطرب کردن
باشفرهنگ فارسی عمید۱. = باشیدن۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین.۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰).۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اقامت: ◻︎ مر سگی را لقمهٴ نانی ز د