حامل العناقلغتنامه دهخداحامل العناق . [ م ِ لُل ْ ع َ ] (اِخ ) نام صورت نوزدهم از صور نوزده گانه ٔ شمالی فلکی که قدما آنرا انیخس نیز نامند و از کواکب آن عنز و عیوق است . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر 1349 هَ . ق . ص 125).
شارش جفری ـ هاملJeffery-Hamel flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش یک شارة گرانرو در مجرایی با دیوارههای واگرا یا همگرا که از یک چشمه یا چاه، واقع در محل تلاقی دیوارهها، منشأ میگیرد
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ص ) همدل و موافق . (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) .
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ع ص ) شتر به چرا گذاشته ٔ بی ساربان ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هامل من ابل ؛ کانت متروکة بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغة). ج ، هوامل ، همولة، هاملة، هَمَل (اسم جمع)، هُمَّل ، هُمّال ، هَملی ̍.
ثوابتلغتنامه دهخداثوابت . [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثابتة . تمام ستارگان جز هفت ستاره ٔ سیاره . ستارگان آرمیده . ستارگان یابانی . ستارگان بیابانی . نجوم ثابته ، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ باشد. و ثوابت را قدما در
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
حاملفرهنگ فارسی عمید۱. حملکننده؛ باربردارنده.۲. کسیکه باری با خود یا بر پشت خود دارد.۳. (اسم) (موسیقی) پنج خط افقی و موازی در نت موسیقی.۴. [قدیمی] دارای میوه؛ میوهدار.⟨حامل وحی: [قدیمی، مجاز] جبرئیل که از جانب خدایتعالی برای پیغمبر وحی میآورد.⟨حامل رٲسالغول: (نجوم) = برساو
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به خود گیرنده کار را به مشقت . (آنندراج ). || کسی که رنج می دهد و می آزارد. || صابر و شکیبا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحامل شود.
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع مص ) کار را به مشقت به خود گرفتن . تحامل فی الامر، و بالامر متحاملا و تحاملا. || در کسی قوه ٔ شکیبائی بودن : ما فی فلان متحامل . || (اِ) جای شکیبائی :هذا متحاملنا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محامللغتنامه دهخدامحامل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَحمِل . (منتهی الارب ). رجوع به محمل شود. || رگهای بن نره و پوست آن : محامل الذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).