لغتنامه دهخدا
ذوالاصبع. [ ذُل ْ اِ ب َ ] (اِخ ) العدوانی . حرثان بن الحارث بن محرّث بن ثعلبة از بنی یشکربن عدوان از جدیلة. و وجه تلقیب او بذوالأصبع آن است که مار انگشت نر وی بگزید و او آن انگشت قطع کرد. وی حکیمی خطیب و شاعری نیکوشعر است . و او را دیوانی است و از شعر اوست :عذیر القول م