حرکتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، رفتن، تکان خوردن، جنبیدن، جُنب خوردن، خرامیدن، راه رفتن، قرار نداشتن، آرام نداشتن، پویا بودن، پوییدن، تکاپوکردن، فعال بودن، پریدن تابخوردن [◄آویزان بودن 217] سفرکردن، گشتن، راه رفتن، سواری کردن، شنا کردن، پرواز کردن، حمل کردن، پس زدن، پیشروی کردن، پس رفتن، نزدیک شدن، دور شدن، رسیدن [و
حرکت کردنلغتنامه دهخداحرکت کردن . [ ح َ رَ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حرکت . جنبش . شروع به مسافرت . از جائی به جائی رفتن .
سارَ باتّجاهِ (نَحوَ)دیکشنری عربی به فارسیبه سمت…حرکت کرد (پيش رفت) , به سوي…رفت , به جانب…رفت (حرکت کرد) , متوجه…شد