خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نم
/nam/
معنی
۱. اثر تری؛ رطوبت؛ نا.
۲. (صفت) [مجاز] مرطوب.
۳. [قدیمی] آب اندک.
۴. [قدیمی] باران.
۵. [قدیمی، مجاز] اشک.
۶. [قدیمی] قطره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک ≠ خشک
فعل
بن گذشته: نم داد
بن حال: نم ده
دیکشنری
damp, dampness, humidity, moisture, wet
-
جستوجوی دقیق
-
نم
لغتنامه دهخدا
نم . [ ن َ ] (اِ) تری . رطوبت . (انجمن آرا) (آنندراج ). رطوبت اندک . (برهان قاطع). رطوبت و تری اندک . (ناظم الاطباء). نمج . ندی . بلل . نداوت . ندوت . (یادداشت مؤلف ) : به دریا به آب اندرون نم نماندکه چوبینه راشاه بایست خواند. فردوسی .چو از دامن ابر...
-
نم
لغتنامه دهخدا
نم . [ ن َم م ] (ع مص ) سخن چینی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || فاش کردن سخن را به اشاعت و افساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فاش کردن خبر را به قصد فتنه انگیزی و ایجاد وحشت . (از ناظم الاطباء). || ...
-
نم
لغتنامه دهخدا
نم . [ ن ِ ] (اِ) نیم . نصف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نم داشت شود.
-
نم
لغتنامه دهخدا
نم . [ ن ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ نَم ّ، به معنی سخن چین . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخن چین ، نمة مؤنث . (آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود.
-
نم
واژگان مترادف و متضاد
آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک ≠ خشک
-
نم
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - رطوبت . 2 - قطره . 3 - آب اندک . ؛ ~ پس ندادن (عا.) خسیس بودن ، بخیل بودن .
-
نم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nam, namb] ‹نمج، نمچ› nam ۱. اثر تری؛ رطوبت؛ نا.۲. (صفت) [مجاز] مرطوب.۳. [قدیمی] آب اندک.۴. [قدیمی] باران.۵. [قدیمی، مجاز] اشک.۶. [قدیمی] قطره.
-
نم
دیکشنری فارسی به عربی
رطوبة , رطب
-
نم
لهجه و گویش بختیاری
nam رطوبت.
-
نم
واژهنامه آزاد
nem نِم درگویشهای لری و لکی 1-نَم،رطوبت، تری. 2-نِم:خم ،کوتاه (نِم با:خم شو، پایین تر بیا).
-
واژههای مشابه
-
نَم نَم ،نَم نَمک
لهجه و گویش تهرانی
به آهستگی
-
نم نم
لغتنامه دهخدا
نم نم . [ ن َ ن َ ] (ص مرکب ) باران نم نم ؛ بارانی اندک با قطره هائی خرد. || (ق مرکب ) نم نم باریدن ؛ نم نمک باران آمدن . کم و با دانه های خرد باریدن . (یادداشت مؤلف ). || نم نم نوشیدن (خوردن )؛ قطره قطره و اندک اندک صرف کردن . کم کم و با فاصله نوشی...
-
نم نم
فرهنگ فارسی معین
(نَ. نَ) (اِمر.) ریزریز، آهسته آهسته .
-
نم نم باران
دیکشنری فارسی به عربی
رذاذ