حسمیلغتنامه دهخداحسمی . [ ح ِ ما ] (اِخ ) زمینی است به بادیه و در آنجا جبالی شاهق است که پیوسته به غبارپوشیده است . || قبیله ٔ جذام . یاقوت گوید:حسمی ، بالکسر ثم السکون مقصوراً، ارض به بادیةالشام ، بینها و بین وادی القری لیلتان و اهل تبوک یرون جبل حسمی فی غربهم و شرقهم سروری . و قیل حسمی لجذا
هشمیلغتنامه دهخداهشمی . [ هََ ش ِ ] (اِخ ) (مخفف هاشمی ) تخلص سیدهاشم تونی شاعر است که به زبان ولایتی خود اشعاری داشته است . (از انجمن آرا).
عسمیلغتنامه دهخداعسمی . [ ع َ می ی ] (ع ص نسبی ) نیکوکننده ٔ امور خود. (منتهی الارب ). مصلح امور خویش را. (از اقرب الموارد). || کج و خراب کننده امور خود را. از لغات اضداد است . || فریبنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عصمیلغتنامه دهخداعصمی . [ ع ُ ](اِخ ) محمدبن عباس بن احمدبن محمدبن عصم بن بلال عصمی هروی . از رؤسا و دانشمندان و محدثان بود. بسال 294 هَ .ق . متولد شد و در نهم صفر سال 378 هَ .ق . درگذشت . حدیث را نزد ابوالحسن محمد مخلدی و ا
تربانلغتنامه دهخداتربان . [ ت ُ ] (اِخ ) این نام در شعر متنبی آمده ، شارحان دیوان نویسند: جایی است در عراق ، و این قول اشتباه است و صحیح این است که نام نقبی است پیش از حسمی از جانب مصر، و نصر گوید ناحیتی است بین سماوة کلب و شام . (از معجم البلدان ).
غیقةلغتنامه دهخداغیقة. [ غ َ ق َ ] (اِخ ) شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه . کُثَیِّر گوید : عفت غیقة من اهلها فجنوبهافروضة حسمی قاعها فکثیبهامنازل من اسماء لم یعف رسمهاریاح الثریا خلفة فضریبها.(از معجم البلدان ).
برقةلغتنامه دهخدابرقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةال
تبوکلغتنامه دهخداتبوک . [ ت َ ] (اِخ ) نام قلعه ای در کنار قلزم که حضرت رسالت (ص ) از کفار گرفتند. (برهان ). حصنی است بر ساحل دریای قلزم . کذا فی عجائب البلدان . (شرفنامه ٔ منیری ). نام موضعی میان حجر و ناحیه ٔ شام که غزوه ٔ آنجا مشهور است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام جایی است مابین وادی