حشنلغتنامه دهخداحشن . [ ح َ ش َ ] (ع مص ) بوی گرفتن خیک و چرکین گردیدن آن از دیر ماندن شیر در وی . (منتهی الارب ).
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
بازیهای پاراآسیاییAsian Para Gamesواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که هر چهار سال یک بار و بعد از بازیهای آسیایی برای ورزشکاران دارای معلولیت جسمی برگزار میشود متـ . بازیهای آسیایی معلولان
محشنلغتنامه دهخدامحشن . [ م ُ ش ِ ](ع ص ) کسی که بدبو میکند خیک را به اینکه شیر را مدتی در وی میگذارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
احشنلغتنامه دهخدااحشن . [ اَ ش َ ] (ع ن تف ) قال ضراربن عمر: کان [ علی بن ابیطالب ] و اﷲ صوّاماً بالنهار و قوّاماً باللیل یُحب ّ من اللباس اخشنه و من الطعام احشنه .
تحشنلغتنامه دهخداتحشن . [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) ورزیدن و کسب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اکتساب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).