پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
حمةلغتنامه دهخداحمة. [ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (یعنی چشمه های آب داغ ) یکی از شهرهای حصار دار لفتالی میباشد. (یوشع 19 : 25). و دور نیست که همان حمام یا چشمه های گرمی باشد که بمسافت یک میل بجنوب طبریه واقع و همواره بواسطه آبهای ک
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحل
ماندنلغتنامه دهخداماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظار کشیدن ، خدمت کردن ). لات
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) محلی کنار جاده ٔ تهران وقزوین در 129500گزی تهران میان کونده و شریف آباد.
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 25هزارگزی جنوب کهنوج و پانزده هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به جاسک . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر. دارای 40 تن سکنه میبا
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در 47هزارگزی شمال خاوری جاسک و هفت هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک . دارای 25 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ای
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی خاور قدمگاه .ناحیه ای است واقع در دامنه . معتدل . دارای 397 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات . اهالی به کشاورزی و
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه . واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری بخش و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز، خط آهن مراغه به میانه . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل . دارای 118 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه مشروب میش
درحصارلغتنامه دهخدادرحصار. [ دَ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد و سر راه مالرو بلورد به گلناآباد. مزارع تخت ، تورانی و جلالی جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
پیش حصارلغتنامه دهخداپیش حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن . واقع در 3 هزارگزی باختر فومن . کنار راه فرعی فومن به ماسوله . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 208 تن سکنه . آب آنجا از چشمه ٔ پیشه حصار و رودخانه ٔ ماسول
خان حصارلغتنامه دهخداخان حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان . واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری شیروان و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان بشیروان . ناحیه ای واقع در دامنه با آب و هوای ناحیه ٔ سردسی
چم حصارلغتنامه دهخداچم حصار. [ چ َ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال باختر نورآباد و 13 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span cla
چهارحصارلغتنامه دهخداچهارحصار. [ چ َ / چ ِ ح ِ ] (اِ مرکب ) چهارباره . چهارقلعه .چهارحصن . || دعائی که بر پیراهن جنگجویان می نوشتند تا از آسیب و گزند مصون مانند. چارحصار.