حصحصلغتنامه دهخداحصحص .[ ح ِ ح ِ ] (ع اِ) سنگ . (مهذب الاسماء). || سنگریزه . (منتهی الارب ). || خاک . (منتهی الارب ) (نشوء اللغة ص 140). ج ، حصاحص . (مهذب الاسماء).
هصهصلغتنامه دهخداهصهص . [ هَُ هَُ ] (ع ص ) مرد توانا و سیاه . (منتهی الارب ). هصاهص . (اقرب الموارد). رجوع به هصاهص شود.
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) بازرگانان آزمندو حریص . || آوندهای کلان . (منتهی الارب ).
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) ابن سلامة، مکنی به ابوصعدة. صحابی است . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابوصعدة شود.
حصحصةلغتنامه دهخداحصحصة. [ ح َ ح َ ص َ ] (ع مص ) پیدا شدن . (دهار). هویدا شدن . ظهور. ظاهر شدن . || هویدا شدن حق . (تاج المصادر بیهقی ). پیدا شدن . (ترجمان عادل بن علی ). پیدا شدن حق از باطل . (منتهی الارب ) : الاَّن حصحص الحق . (قرآن 51/12</s
حصحص الحقلغتنامه دهخداحصحص الحق . [ ح َ ح َ صَل ْ ح َق ق ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مأخوذ از قرآن ، سوره ٔ یوسف ، آیه ٔ 51، به معنی حق ظاهر گردید.
فرائدلغتنامه دهخدافرائد. [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فرید و فریدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرید و فریدة شود. || نزد بلغا مختص به فصاحت است نه بلاغت ، چه آن عبارت است از ایراد کلمه ای که قائم مقام دانه ٔ گوهر واسطه ٔ گردن بند باشد و چنین دانه باید که درّ یتیم بود، و ایراد چنین کلمه ای
عزیزلغتنامه دهخداعزیز. [ ع َ] (اِخ ) شوهر زلیخا. (آنندراج ). در قرآن کریم ، به منزله ٔ صفتی است برای شخصی بنام پوتیفار (معرب ، فطیفر) که در دستگاه فرعون معاصر موسی (ع ) بسیار مقتدر و بانفوذ بود. (فرهنگ فارسی معین ) : و قال نسوة فی المدینة امراءة العزیز تراود فتاها (قرآ
حصحص الحقلغتنامه دهخداحصحص الحق . [ ح َ ح َ صَل ْ ح َق ق ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مأخوذ از قرآن ، سوره ٔ یوسف ، آیه ٔ 51، به معنی حق ظاهر گردید.
حصحصةلغتنامه دهخداحصحصة. [ ح َ ح َ ص َ ] (ع مص ) پیدا شدن . (دهار). هویدا شدن . ظهور. ظاهر شدن . || هویدا شدن حق . (تاج المصادر بیهقی ). پیدا شدن . (ترجمان عادل بن علی ). پیدا شدن حق از باطل . (منتهی الارب ) : الاَّن حصحص الحق . (قرآن 51/12</s
تحصحصلغتنامه دهخداتحصحص . [ ت َ ح َح ُ ] (ع مص ) برچسفیدن به زمین و مستوی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).