حضارةلغتنامه دهخداحضارة. [ ح َض ْ ضا رَ ] (اِخ ) نام شهری به یمن در نواحی سنجان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حضارةلغتنامه دهخداحضارة. [ ح ِرَ ] (ع اِ) در تداول امروز عرب ، تمدن یک قوم و فرهنگ ایشان را حضارة ایشان گویند. رجوع به حضار شود.
حدارهلغتنامه دهخداحداره . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام نهری است در اندلس که از شهر غرناطه میگذرد و اندلسیان آنرا هَدَرَّه خوانند. (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ).
حدارةلغتنامه دهخداحدارة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) بزرگ و گشاده گردیدن چشم . (ناظم الاطباء).فربه و درشت و گرداندام گردیدن . (از منتهی الارب ). حدر. پرگوشت شدن چشم خانه . (منتهی الارب ). || (اِ) فربهی با درشتی و گردی اندام . (منتهی الارب ).
حدورةلغتنامه دهخداحدورة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) فربه شدن . ضخم شدن . (زوزنی ). || روان کردن چشم اشک را. (از منتهی الارب ).
حضارتلغتنامه دهخداحضارت . [ ح ِ / ح َ رَ ] (ع اِ) شهر. حضر. || (اِمص ) اقامت در شهر. (آنندراج ). مقیم بودن . به حضر اقامت کردن . مقابل بداوت . شهرنشینی . رجوع به حضارة شود.