حظةلغتنامه دهخداحظة. [ ح ِ ظَ ] (ع اِ) مرتبه . || بهره ٔ رزق . || (مص ) بهره مند و دولتی شدن زن و شوی از یکدیگر. (منتهی الارب ). رجوع به حظوة شود.
حجهلغتنامه دهخداحجه . [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در یمن که مرکز قضائی موسوم بهمین اسم میباشد و آن در جهت شمالی حجه واقع است . رجوع بماده ٔ قبل شود.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی در یمن که شهری به همان نام در آن هست . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: قضائی است در ولایت یمن در منتهای شمال غربی از سنجاق صنعاء از جانب شمال شرقی با اراضی غیرمضبوطه از طرف مغرب با دو قضای ابوعریش و لحیه از سنجاق حدیده ، و از جهت جنوب هم
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) سال . (ترجمان عادل بن علی ). || مهره و یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند و بکسر هم آمده است . (منتهی الارب ). || نرمه ٔ گوش . || یک بار حج کردن . (ناظم الاطباء).- ذوالحجة ؛ ماه دوازدهم سال قمری . ج ،ذوات الحجة. رجوع به ذ
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . ج ، حِجَج . || سال . || یکبار حج کردن . (غیاث ).
انتباهدیکشنری عربی به فارسیتوجه , رسيدگي , پروا , اعتنا , ملا حظه , رعايت , مراعات , اعتناکردن (به) , محل گذاشتن به , ملا حظه کردن
اعتباردیکشنری عربی به فارسیملا حظه , رسيدگي , توجه , مراعات , رعايت , درود , سلا م , بابت , باره , نگاه , نظر , ملا حظه کردن , اعتنا کردن به , راجع بودن به , وابسته بودن به , نگريستن , نگاه کردن , احترام
اعتبردیکشنری عربی به فارسیرسيدگي کردن (به) , ملا حظه کردن , تفکر کردن , پنداشتن , فرض کردن , خيال کردن , برچسب دار
لحظةلغتنامه دهخدالحظة. [ ل َ ظَ ] (ع اِ) لحظه . یکبار نگاه کردن به گوشه ٔ چشم . || یک چشم بهم زدن . چشم زد. طرفه . دَم . آن : گریزان دراین بیشه جستم پناه رسیدستم این لحظه ایدر ز راه . فردوسی .که به باقی عمر یک لحظه رو نتابم ز
جمحظةلغتنامه دهخداجمحظة. [ج َ ح َ ظَ ] (ع اِ) خرقه ای که بچه ٔ خرد را در گهواره به آن پیچند. || رسنی که گاو و گوسفند رابدان دست و پای بندند در وقت کشتن . (منتهی الارب ).
متلاحظةلغتنامه دهخدامتلاحظة. [ م ُ ت َ ح ِ ظَ ] (ع ص ) مؤنث متلاحظ: احوالهم متشاکلة متلاحظة. (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
لحظةلغتنامه دهخدالحظة. [ ل َ ظَ ] (اِخ ) جایی است شیرناک به تهامه و منه یقال : اسد لحظة کما یقال اسدالشری . (منتهی الارب ).