حَفِيٌّفرهنگ واژگان قرآنعالم و با خبر از چيزي ( اين کلمه از ماده حفيت في السؤال : اصرار کردم در پرسش گرفته شده )
حفیلغتنامه دهخداحفی . [ ح َ فی ی ] (ع ص ) نعت است از تحفایه . (منتهی الارب ). مهربان . تیمارکننده : اندرون زهر تریاک آن حفی کرد تا گویند ذواللطف الخفی . مولوی .|| دانا. عالم بسیار علم . || سؤال کننده ٔ به الحاح . الحاح کننده ٔ در
حفیلغتنامه دهخداحفی . [ ح َف ْی ْ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن . (ازاقرب الموارد). || سوده پای گردیدن . سوده شدن پای . || سوده شدن سم ستور. (زوزنی ).
حفیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بسیار نوازش و مهربانی میکند؛ مهربان.۲. کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار میکند.۳. بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی.
عفیلغتنامه دهخداعفی . [ ع ُ فی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.
حفوةلغتنامه دهخداحفوة. [ ح ِ وَ ] (ع مص ) حفی . برهنه پای رفتن . برهنه پا شدن . (دهار). پای برهنه شدن . (زوزنی ).|| سوده پای گردیدن .
حفیلغتنامه دهخداحفی . [ ح َ فی ی ] (ع ص ) نعت است از تحفایه . (منتهی الارب ). مهربان . تیمارکننده : اندرون زهر تریاک آن حفی کرد تا گویند ذواللطف الخفی . مولوی .|| دانا. عالم بسیار علم . || سؤال کننده ٔ به الحاح . الحاح کننده ٔ در