لغتنامه دهخدا
محیص . [ م َ ] (ع مص ) حَیْص . حیصة. حیوص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سوی شدن . (منتهی الارب ). گردیدن از چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || رستگاری یافتن . || خلاص گردانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِمص ) خلاص . رهایی : زود استر را فروشید آن حریص