خاصانلغتنامه دهخداخاصان . [ خاص ْ صا ] (اِ) جمع فارسی خاص که ضد عام است : همت خاصان و دل عامیان . نظامی .که خاصان در این ره فرس رانده اندبلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج ).چرا نزدیکترنیائی
خاصگانلغتنامه دهخداخاصگان . [ خاص ص َ / ص ِ ] (اِ) ج ِ خاصه . مقربان . ندیمان خاص . نزدیکان . محرمان : پس هفت تن ازخاصگان آن ملک مسلمان شدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).من از تو همی مال توزیع خواهم بدین خاصگانت یکان و دوگانی . <p
خاسیانAquifoliaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ خاسسانان به شکل درخت یا درختچه، دارای گلهای منظم و میوۀ سِته
خاصانهلغتنامه دهخداخاصانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاص : خاصانه چون خزینه ٔ خرسندی آن تست عامانه ار فرستد روزی ضمان مخواه .خاقانی .
چمیانلغتنامه دهخداچمیان . [ چ َ ] (اِ) بمعنی معنویان . (از برهان ذیل چمی ) . در دساتیر بمعنی خاصان و یا معنیان آمده . (از انجمن آرا ذیل چمی ) (از آنندراج ذیل چمی ). چمی خاصان ومعنویان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمی شود.
واژیانلغتنامه دهخداواژیان . (اِ) خاصان و بزرگان و خاصگان . (برهان ) (آنندراج ). بزرگ . بزرگوار. (ناظم الاطباء). || برترین صف . (ناظم الاطباء).
هیندلغتنامه دهخداهیند. [ ی َ ] (فعل ) صورتی و تلفظی محلی از کلمه ٔ هستند : گفت یارب گر تو را خاصان هیندکه مبارک دعوت و فرخ پیند.مولوی .
خاصانهلغتنامه دهخداخاصانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاص : خاصانه چون خزینه ٔ خرسندی آن تست عامانه ار فرستد روزی ضمان مخواه .خاقانی .