خان آبادلغتنامه دهخداخان آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 31 هزارگزی جنوب باختر دورود و کنار راه مالروحسک به خانوردی . ناحیه ای است کوهستانی و معتدل ، دارای 78 تن سکنه ، که شیعی مذهب و لر
خان آبادلغتنامه دهخداخان آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 39 هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو لاخون به علی آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل . دارای 679 تن سکنه که شیعی مذهب و لری
خان آبادلغتنامه دهخداخان آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 22هزارگزی خاور دورود و یک هزارگزی شمال راه آهن دورود به اراک . ناحیه ای است که در جلگه قرار دارد و آب وهوایش معتدل میباشد. این ده دارای
خان آبادلغتنامه دهخداخان آباد. (اِخ ) حکومتی است درجه 2 که مربوط به حکومت کلان قندز و در حوزه ٔ ولایت قطغن واقع بوده و تخمیناً بین خطوط 68 و 69 درجه 26 و <span c
خان آبادلغتنامه دهخداخان آباد. (اِخ ) دریایی است در غرب مرکزخان آباد مربوط به حکومت کلان قندز ولایت قطغن که در خط69 درجه طول البلد شرقی و خط 36 درجه عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج <span class="hl" dir=
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خان خانیلغتنامه دهخداخان خانی . (حامص مرکب ) ملوک الطوایفی . رجوع به ملوک الطوایفی شود. || هرج و مرج .
خان خانیفرهنگ فارسی معین[ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف ، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد.
خان جان خانلغتنامه دهخداخان جان خان . (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و شش هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و مالاریایی . دارای <span class="hl" dir="ltr"
خانم آبادلغتنامه دهخداخانم آباد. [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج ، ناحیه ای است واقع در دامنه ٔ کوه و سردسیر. دارای 109 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند، این ده از چشمه سار
خانم آبادلغتنامه دهخداخانم آباد. [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکز شهرستان کرمانشاهان . واقع در 43 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و کنار شوسه ٔ سنندج . ناحیه ای است واقع در دشت و معتدل دارای 150 تن سکنه که شیعی مذ
خانم آبادلغتنامه دهخداخانم آباد. [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، واقع در32 هزارگزی خاور نهرآب و 12 هزارگزی روانسر، این ده از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و حبوبات است . ا
خانه آبادلغتنامه دهخداخانه آباد. [ ن َ/ ن ِ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است برای تحسین . یعنی خداوند خانه ٔ شما را آباد گرداند و از آن بهره مند شوید.(ناظم الاطباء). مقابل کلمه ٔ نفرین «خانه خراب » است . || بیت المعمور. (از مجعولات دساتیر است ).
خانه آبادانلغتنامه دهخداخانه آبادان . [ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) مقابل خانه خراب . (آنندراج ). || کنایه از شخص بی اندیشه در کارها. (غیاث اللغات ).
خان ابرارلغتنامه دهخداخان ابرار. [ ن ِ اَ ] (اِخ ) نام دیگر خان لنجان است . رجوع به «خان لنجان » شود.
خانلغتنامه دهخداخان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راو گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش . ناصرخسرو.باز خانان خام طمع کنندما
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
خانلغتنامه دهخداخان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است کوهستانی . آبادی آن در دره قرار دارد. آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد. سکنه ٔ آنجا <span class="hl" dir=
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدان سکونت میکنند. کاروانسرای مشهور چنین است که ابواحمد محمدبن عبد کویة الخانی الاصفهانی بدانجا منسوب است ، ولی این شهرت صحیح نیست و ابواحمد منسوب
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) از امیران اعظم همایون است بعهد سلطان ابراهیم لودی از سلاطین افاغنه ٔ هند. (تاریخ شاهی ص 84).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از معاریف سیرجان کرمان در اواخر دوره ٔ قاجاریه است . رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 422 و487 شود.
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) وزیر لشکر فرزند میرزاآقاخان صدراعظم نوری از مردم حدود نیمه ٔ دوم قرن سیزدهم هَ . ق . است . (فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 66 و 620).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) ششمین از سلاطین خاندیش هند. از 909 تا 916 هَ . ق . سلطنت کرده است . و نیز رجوع به تاریخ شاهی شود.