خاک نشینلغتنامه دهخداخاک نشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده بر خاک . مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق . (آنندراج ) : با خاک نشینان بنشین تا گویندهر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی . || مرده چونکه در خاک کنندش :</s
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاک نشینیلغتنامه دهخداخاک نشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) جلوس بر خاک . || بدبختی . فقر. بیکسی . || فروتنی : در سرکشی است خاک نشینی که گفته اندفواره چون بلند شود سرنگون شود.؟
خاک نشین کردنلغتنامه دهخداخاک نشین کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدبخت کردن . ناچیز و فقیر کردن .
تریبلغتنامه دهخداتریب . [ ت َ ] (ع ص ) درویش ، چنانکه به خاک زمین چسبیده است . (از المنجد). در اصطلاح فارسی خاک نشین . محتاج .
ملبدلغتنامه دهخداملبد. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شتر که دنب خود را بر ران و زانو زند. || شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتری که سرین وی آلوده به ریخ و بول بود. (ناظم الاطباء). || چسبیده بر زمین . (ازاقرب الموارد). || فقیر خاک نشین . و گویند: فلان ملبد؛
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ رَ ] (ع مص ) خاک آلوده شدن . (زوزنی ). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن . (آنندراج ). || زیان کار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درویش شدن . (زوزنی ). محتاج گردیدن
تتریبلغتنامه دهخداتتریب . [ ت َ ] (ع مص ) خاک آلود کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (صراح اللغة) (اقرب الموارد) (آنندراج ). خاک افشاندن بر چیزی و خاک آلود کردن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خاک ساختن چیزی را. (قطر المحیط). || پوشاندن سقف یا جز آن را بخاک .
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر