خردمندانلغتنامه دهخداخردمندان . [ خ ِ رَ م َ ] (اِ) ج ِ خردمند. اولوالالباب . ذوی العقول . اولوالنهی : تریاق بزرگ است و شفای همه غمهانزدیک خردمندان می را لقب این است . منوچهری .خردمندان اگر اندیشه را بر این کار پوشیده گمارند ایشان را م
خردمندانهلغتنامه دهخداخردمندانه . [ خ ِ رَ م َ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) عاقلانه . هوشمندانه . از روی عقل . از روی حکمت . || منسوب بخردمندی . (از ناظم الاطباء).
خردمندانهفرهنگ فارسی عمید۱. از روی خردمندی و عقل: سخن خردمندانه.۲. (قید) عاقلانه: خردمندانه رفتار کردند.
خردمندانهدیکشنری فارسی به انگلیسیinsightful, intellectual, judicial, sound, oracular, rational, reasonable, sage, sane, sensible, wise, wisely
خردمندانهلغتنامه دهخداخردمندانه . [ خ ِ رَ م َ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) عاقلانه . هوشمندانه . از روی عقل . از روی حکمت . || منسوب بخردمندی . (از ناظم الاطباء).
خردمندانهفرهنگ فارسی عمید۱. از روی خردمندی و عقل: سخن خردمندانه.۲. (قید) عاقلانه: خردمندانه رفتار کردند.
خردمندانهدیکشنری فارسی به انگلیسیinsightful, intellectual, judicial, sound, oracular, rational, reasonable, sage, sane, sensible, wise, wisely