خروفلغتنامه دهخداخروف . [ خ َ ] (ع اِ) بره ٔ نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ذَکَر از اولاد ضأن . (یادداشت بخط مؤلف ): ج ، اَخْرِفة، خِرفان ، خُرفان : بچه ٔ گوسفند را تا چهارماهه و قوی تر در مجموع حالات اگر از میش بود و نر باشد
ابن خروفلغتنامه دهخداابن خروف . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی . وفات 610 یا 609 هَ .ق . عالم نحوی معروف . کتاب سیبویه و جمل زجاجی را شرح کرده است .