خزینلغتنامه دهخداخزین . [ خ َ ] (ع ص ) گوشت بوی گرفته و متغیر شده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (اِخ ) دهی است از بلوک ماربین و سده در شمال غربی اصفهان . (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود.نظامی .
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی .چو دود از آتش من گشت خ
خزائنلغتنامه دهخداخزائن . [ خ َءِ ] (ع اِ) ج ِ خِزانَه . (دهار) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ِ خَزینَه . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به خزینه و خزانه شود : قل لااقول لکم عندی خزائن اﷲ و لااعلم الغیب (قرآن 50/6)
مخزونلغتنامه دهخدامخزون . [ م َ ] (ع ص ) در خزانه نهاده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مال جمع کرده شده . (ناظم الاطباء) : روزن و برهون چو بسته گشت خیانت راه نیابد بسوی گوهر مخزون . ناصرخسرو.او را یمین