خشوگانلغتنامه دهخداخشوگان . [ خ ُ ] (اِخ ) قریه ای است نیم فرسنگی میانه جنوب و مغرب برازجان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
خاصانلغتنامه دهخداخاصان . [ خاص ْ صا ] (اِ) جمع فارسی خاص که ضد عام است : همت خاصان و دل عامیان . نظامی .که خاصان در این ره فرس رانده اندبلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج ).چرا نزدیکترنیائی
خاصگانلغتنامه دهخداخاصگان . [ خاص ص َ / ص ِ ] (اِ) ج ِ خاصه . مقربان . ندیمان خاص . نزدیکان . محرمان : پس هفت تن ازخاصگان آن ملک مسلمان شدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).من از تو همی مال توزیع خواهم بدین خاصگانت یکان و دوگانی . <p
خاصوانلغتنامه دهخداخاصوان . (اِخ ) دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکوشهرستان تبریز واقع در 19 هزارگزی باختر بخش مزبور و 5 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اسکو. ناحیه ای است جلگه ای و معتدل و دارای 199