خشیانلغتنامه دهخداخشیان . [ خ َش ْ ] (ع ص ) مرد ترسنده . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || (مص ) «خشاء». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به خشاه شود.
خیسانلغتنامه دهخداخیسان . [ خ َ ] (ع مص ) خَیس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خَیس شود.
خیشانلغتنامه دهخداخیشان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است بخراسان . از آن ده است ابوالحسن خیشانی . (از منتهی الارب ).
خیصانلغتنامه دهخداخیصان . [ خ َ ] (ع اِ) اندکی از مال . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خیصان من مال .
خسانلغتنامه دهخداخسان . [ خ َ ] (اِ) فرومایگان . (آنندراج ). ج ِ خس . رجوع به خس شود : زین خسان خیر چه جوئی چو همی بینی که بترب اندر هرگز نبود روغن . ناصرخسرو.می بگفتی راستی گر از زیان این خسان عاقلان را گوش کردن قول من یاراستی
خسانلغتنامه دهخداخسان . [ خ ُس ْ سا ] (ع اِ) آن ستارگانی که هرگز غروب نکنند چون جدی و بنات النعش و فرقدان ومانند آن . (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ).
مخشیةلغتنامه دهخدامخشیة. [ م َ ی َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و ماده ٔ قبل شود.
خشاةلغتنامه دهخداخشاة. [ خ َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خشیة، خَشی ، خِشی ، مخشاة، مخشیة، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند.
رهبانلغتنامه دهخدارهبان . [ رَ ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون . (از اقرب الموارد). ترسنده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
خشیاءلغتنامه دهخداخشیاء. [ خ َش ْ ] (ع ص ) مونث خشیان ؛ زن هراسان و ترسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || سخت و درشت و خشک . (آنندراج ).