خلبیلغتنامه دهخداخلبی . [ خ ُل ْ ل َ بی ی ] (اِخ ) نام خاندانی است و به این خاندان منسوب است حسن بن قحطبی خلبی . (از انساب سمعانی ).
خلیبیلغتنامه دهخداخلیبی . [ خ ِل ْ لی با ] (ع اِ) فریب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
حسن خلبیلغتنامه دهخداحسن خلبی . [ ح َ س َ ن ِ خ ُل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن قحطبه . منسوب به خُلَّب ، محدث است و رجوع به حسن بن قحطبه شود.
خلباءلغتنامه دهخداخلباء. [ خ َ ] (ع ص ) زن گول . زن احمق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلبایلغتنامه دهخداخلبای . [ خ َ ] (اِ) انزروت . بارزد. (ناظم الاطباء). بلغت یونانی بارزد راگویند و آن صمغی است مانند مصطکی و آنرا بیرزد هم گویند گرم و خشک است و بچه ٔ مرده را از شکم بیندازد وبعربی قنه خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
خلبیسلغتنامه دهخداخلبیس . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) پراگنده به هر سوی . در منتهی الارب ذیل کلمه ٔ خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن «خلبیس » است . رجوع به «خلابیس » در این لغت نامه شود.
حسن خلبیلغتنامه دهخداحسن خلبی . [ ح َ س َ ن ِ خ ُل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن قحطبه . منسوب به خُلَّب ، محدث است و رجوع به حسن بن قحطبه شود.
خلبیسلغتنامه دهخداخلبیس . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) پراگنده به هر سوی . در منتهی الارب ذیل کلمه ٔ خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن «خلبیس » است . رجوع به «خلابیس » در این لغت نامه شود.
حسن خلبیلغتنامه دهخداحسن خلبی . [ ح َ س َ ن ِ خ ُل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن قحطبه . منسوب به خُلَّب ، محدث است و رجوع به حسن بن قحطبه شود.