خليعدیکشنری عربی به فارسیشيار , اثر , شن کش , چنگک , چنگال , خط سير , جاي پا , جاده باريک , شکاف , خميدگي , شيب , هرزه , فاجر , بد اخلا ق , فاسد , رگه , سفر , با سرعت جلو رفتن , با چنگک جمع کردن , جمع اوري کردن
خپلهلغتنامه دهخداخپله . [ خ ِ پ ِ ل َ / ل ِ ] (ص ) کوتوله . کوتاه بالای درشت استخوان فربه و سطبر. کوتاه قد گوشت ناک . عُنْبُط. حِبِقَّه . بُحتُر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خیلعلغتنامه دهخداخیلع. [ خ َ ل َ] (ع اِ) پیراهن بی آستین . || بیم و ترس طاری بر دل که گویا پری مس کرده است . || گرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلعلغتنامه دهخداخلع. [ خ َ ] (ع اِمص ) عزل . معزولی . (ناظم الاطباء).- خلع شدن ؛ معزول شدن . از شغل و عمل خارج شدن .- خلع عذار کردن ؛ بی آبرویی کردن : چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذا
خلعلغتنامه دهخداخلع. [ خ َ ] (ع مص ) برگ آوردن . یقال : خلعت العضاة. || گسستن پی پاشنه . || برکندن جامه را از تن . منه : خلع ثوبه . || برکندن نعلین و چکمه . منه : خلع نعله و خلع خفه . || خار برآوردن خوشه . منه : خلع السنبل . || کلان ذکر گردیدن . منه : خلع الغلام ؛ کلان ذکر گردید کودک از رسید
خلیعالعذاریلغتنامه دهخداخلیعالعذاری . [خ َ عُل ع ِ ] (حامص مرکب ) حالت خلیعالعذار : و طبع بهیمی را که داعیه ٔ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند. (سندبادنامه ص 54).
خلیعةلغتنامه دهخداخلیعة. [ خ َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث خلیع و آن زنی است که عاجز گرداند اهل خود را بجنایت . (ناظم الاطباء).
خلیعلغتنامه دهخداخلیع. [ خ َ ] (اِخ ) حسین بن ضحاک بن یاسر. رجوع به ابن ضحاک درین لغت نامه و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 295 شود.
خلیعلغتنامه دهخداخلیع. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) صیاد. || غول . || گرگ . || تیر قمار که داو آن نیاید. || قمارباز گروبندنده . || جامه ٔ کهنه . || کودک کثیرالجنایت و شرور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || ابله . (ناظم الاطباء).
خلیعلغتنامه دهخداخلیع. [ خ َ ] (ع ص ) آن کودکی که اهل او او را از خانه بیرون رانده اند. ج ، خُلَعاء. منه : غلام خلیع . || آنکه عاجز گردانیده باشد اهل خود را بجنایت . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).