خانمانلغتنامه دهخداخانمان . [ ن ْ / ن ُ / ن ِ ] (اِ مرکب )خانه با اهل خانه . (ناظم الاطباء). اهل و عیال و خانه و اسباب خانه . رجوع به خان و مان شود : که در ارگ باشد مرا خانمان به آسودگی امشب آنجا
خانمانفرهنگ فارسی عمید۱. خانه.۲. زن و فرزند؛ اهل خانه: ◻︎ غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابنیمین: لغتنامه: خانمان).۳. خانه و اسباب خانه؛ اسباب زندگانی.
خانمانفرهنگ مترادف و متضاد۱. خانومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن ۲. اهلبیت، اهل وعیال، زن و فرزند ۳. اسباب زندگی
رُخنمونexposure 1واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از یک سازند یا ساختار زمینشناختی که بعد از بیرون زدن در معرض دید قرار میگیرد