متعلقانلغتنامه دهخدامتعلقان . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (اِ) جمع متعلق . خویشاوندان . (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انی
متعلقینلغتنامه دهخدامتعلقین . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ متعلق در حالت نصبی و جری . رجوع به متعلق و تعلق شود.
اینجوفرهنگ فارسی عمید۱. در دورۀ ایلخانان مغول، زمین کشاورزی متعلق به دولت یا پادشاه.۲. هرکسی که خاص پادشاه و از متعلقان و منسوبان او باشد.
منسوبینلغتنامه دهخدامنسوبین . [ م َ ] (از ع ص ، اِ) آنهایی که دارای نسبت و علاقه و پیوستگی باشند و خویشاوندان و متعلقان . (ناظم الاطباء). بستگان . وابستگان . (یادداشت مرحوم دهخدا).