خنگ چوگانیلغتنامه دهخداخنگ چوگانی . [ خ ِ گ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب برای چوگان بازی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنگ چوگانی چو بختت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .حافظ.
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خنگ خنگولغتنامه دهخداخنگ خنگو. [ خ ِ خ ِ ] (ص ) کسی که کارهای آسان را دشوار کند. (لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. با 924 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و میوه ٔ باغ است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چوگانیلغتنامه دهخداچوگانی .[ چ َ / چُو ] (ص نسبی ) (از: چوگان + ی نسبت ) خمیده .بخم . منحنی . دوتا. چنگ شده . مقوس . گوژ : بر در مقصوره ٔ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم . نظامی .در سه سال آنچه بیندوختم
گوی زدنلغتنامه دهخداگوی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی . راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن . چوگان باختن : اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بو
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. با 924 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و میوه ٔ باغ است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .هم
خر و خنگلغتنامه دهخداخر و خنگ . [ خ ِرْ رُ خ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) صدای و آواز چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. با 924 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و میوه ٔ باغ است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .هم