خورشیدوارلغتنامه دهخداخورشیدوار. [ خوَرْ / خُرْ شیدْ ] (ص مرکب ) مثل آفتاب . آفتابگون . خورشیدسان . خورشیدمانند. خورشیدفام : آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست .خاقانی .دور ن
خورشیدچهرلغتنامه دهخداخورشیدچهر. [ خوَرْ / خُرْ چ ِ ] (ص مرکب ) خوبروی . جمیل . آنکه چهره چون خورشیددارد. خورشیدچهره . خورشیدرخ . خورشیدرو : بر او آفرین کرد مادر بمهرکه برخوردی ای ماه خورشیدچهر. فردوسی .<br
پرده سرافرهنگ فارسی عمیدسراپرده؛ خیمه؛ چادر: ◻︎ بر در پردهسرای خسرو پیروزبخت / از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار (فرخی: ۱۷۶).
پالا دادنلغتنامه دهخداپالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پالودن : برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوارراوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 649).
شمس وارلغتنامه دهخداشمس وار. [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خورشیدوار. مانند آفتاب . سخت تابان و رخشان بسان آفتاب : پیش فکر او که رخشد شمس وارشمس گردون رابه حربایی فرست .خاقانی .
صدر بارلغتنامه دهخداصدر بار. [ ص َ رِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) پیشگاه . بالای مجلس . صدر مجلس : در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر. سوزنی .خورشیدوار نور دهد بر همه جهان جمشیدوار چون بنشیند به صدر بار.<