خوچیدنلغتنامه دهخداخوچیدن . [ دَ ] (مص ) چیزی را بد دیدن بواسطه ٔ ضعف چشم . || سخت بودن . || آب دادن . شوخ چشم و سخت چشم بودن . (ناظم الاطباء).
خوییدنلغتنامه دهخداخوییدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) عرق کردن . || فراهم آورده شدن . || زیستن . (ناظم الاطباء).
خویدنلغتنامه دهخداخویدن . [ خ َ وِ ی ْ دَ / خ َ دَ] (مص ) نشخوار کردن . (ناظم الاطباء). || فروختن غله ای که هنوز در خوشه باشد. (ناظم الاطباء).
پخچودنلغتنامه دهخداپخچودن . [ پ َ دَ ] (مص ) پخچ شدن . کوفته شدن . پهن شدن . پخچیدن : چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری ).|| مضایقه و دریغ داشتن . (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت