خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوک چران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوک چران
لغتنامه دهخدا
خوک چران . [ چ َ ] (نف مرکب ) چراننده ٔ خوک . شبان خوک . حافظ خوک . || لقبی اهریمنی عیسویان را. (یادداشت مؤلف ).
-
خوک چران
دیکشنری فارسی به انگلیسی
swineherd
-
واژههای مشابه
-
خوک بندکردن
لغتنامه دهخدا
خوک بندکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن خوک . || کنایه از محکم بستن و سخت به بند کشیدن : باتو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز می دهد تا کندت خوک بند.عطار.
-
خوک بینی
لغتنامه دهخدا
خوک بینی . (ص مرکب ) آنکه بینی چون خوک دارد. اَفطَس . (یادداشت مؤلف ) : همان خوک بینی خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم .فردوسی .
-
خوک پایگاه
لغتنامه دهخدا
خوک پایگاه . (اِ مرکب ) آن خوک که زنده در طویله بخاک کنندبجهت زیادتی و حفظ مافی الطویله . (یادداشت مؤلف ).
-
خوک دشتی
لغتنامه دهخدا
خوک دشتی . [ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوکی که در دشت زیست می کند : مریخ دلالت کند بر شیران و پلنگان و گرگان و خوک دشتی . (التفهیم ).
-
خوک وحشی
لغتنامه دهخدا
خوک وحشی . [ ک ِ وَ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گراز. رجوع به گراز شود.
-
خوک هندی
لغتنامه دهخدا
خوک هندی . [ ک ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنزیرالهند. ارنب رومی . جانورکوچکی است که در آزمایشگاه ها برای تجربیات بکار است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوک آب
لغتنامه دهخدا
خوک آب . (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام شهرستان مشهد. واقع در شمال باختری تربت جام و باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خوک بچه
لغتنامه دهخدا
خوک بچه . [ ب َ چ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه خوک . (ناظم الاطباء). خنوص . ذوبل . (منتهی الارب ). || خوک شیرده . (ناظم الاطباء).
-
خوک خانه
لغتنامه دهخدا
خوک خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل زندگی خوک .جایی که خوک را در آن نگاهداری می کنند : بیت المقدس است دل تو بنور دین وه تا نه خوک خانه کند کافر فرنگ .سوزنی .
-
خوک خوار
لغتنامه دهخدا
خوک خوار. [ خوا / خا ](نف مرکب ) آنکه گوشت خوک خورد. خوک خور : هر خوک خواری بر زمین دهقان و عیسی خوشه چین هر پشه ای طارم نشین پیلان بسرما داشته .خاقانی .
-
خوک خور
لغتنامه دهخدا
خوک خور. [ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خوک . آنکه گوشت خوک خورد : گر مدح بانوان ز پی سیم و زر کنندزنار کفر خوکخوران طیلسان اوست . خاقانی .|| (ن مف مرکب ) خوک خورده . || آنچه خوک خورد. غذای خوک . خوک خورد.
-
خوک خورد
لغتنامه دهخدا
خوک خورد. [ خوَر / خُرْ ] (ن مف مرکب ) خوک خورده : شود سوی آن بیشه ٔ خوک خوردبنام بزرگ و به ننگ و نبرد. فردوسی .|| (اِ مرکب ) غذای خوک . آنچه خوک خورد. || کنایه از کثیف ترین لقمه و غذا.