خَم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل خَم کردن، تا کردن، دولا کردن، مچاله کردن شیار کشیدن بههم زدن انحنادادن، تابیدن، تاب دادن، تاباندن، پیچاندن بستهبندی کردن، پیچیدن، حصار بستن، دیوار کشیدن تا خوردن، تا شدن
خم کردنلغتنامه دهخداخم کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوتا کردن . دولا کردن . منحنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : دل تو از اینکار بی غم کنم همان پشت بدخواه تو خم کنم . فردوسی .پشت این مشت مقلد خم که کردی در نمازدر بهشت ار نه امی
دایرة بوسانosculating circleواژههای مصوب فرهنگستاندایرهای مماس بر خم مسطح در یک نقطه از خم واقع در طرف کوژ خم که انحنایی برابر با انحنای خم دارد