خیانت ورزیدنلغتنامه دهخداخیانت ورزیدن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خیانت کردن . خیانت نمودن : هر که خیانت ورزد دستش از حساب بلرزد. (گلستان سعدی ).
خانیتلغتنامه دهخداخانیت . [ نی ی َ ] (مص جعلی ) خان بودن : «قدر مکنت امکان جاده ٔ اخلاص در عبودیت خانیت مسلوک دارد». (از تاریخ غازان خان رشیدالدین فضل اﷲ چ کارل یان ص 54).
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
غدرفرهنگ فارسی معین(غَ دْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی وفایی کردن ، خیانت ورزیدن . 2 - (اِمص .) بی وفایی ، خیانت . 3 - (اِ.) مکر، حیله .
خیانت نمودنلغتنامه دهخداخیانت نمودن . [ ن َ ن ُ / ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت کردن . خیانت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ). غش . استغشاش . اغتشاش . (منتهی الارب ).
نارو زدنلغتنامه دهخدانارو زدن . [ رَ / رُو زَ دَ ] (مص مرکب ) نارفاقتی کردن . شرط رفاقت به جای نیاوردن . خیانت ورزیدن . تقلب کردن . فریب دادن .- نارو زدن به کسی ؛ به او خیانت کردن .
خیانت کردنلغتنامه دهخداخیانت کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ).غَل ّ. غش . (دهار) خون . اختیان . اغلال . ادهان . (منتهی الارب ) : هرچند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم تا خون وی و هیچکس نریزد و البته که خون ریختن کاری بازی ن
نمک خوردنلغتنامه دهخدانمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
خیانتلغتنامه دهخداخیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال . (یادداشت مؤلف ). ادهان . (منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از
بی خیانتلغتنامه دهخدابی خیانت . [ ن َ] (ص مرکب ) که خائن نیست . که خیانت نمی کند. که خیانت پیشه نیست : سلطان آن فرمود در باب من بنده ٔ یگانه مخلص بی خیانت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 86).سخن چون زر پخته بی خیانت گردد و باقی چو او را خا