دائیلغتنامه دهخدادائی . (اِ) برادرِ مادر. خال . خالو. مِربِرار. آبو. آبی : برِدائی نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی ترا گر ببیند بدینگونه خال ز روی تو گیرد همه روزه فال . شمسی (یوسف و زلیخا).- دائی تنی
کشتی مردهdead ship, dead, cold ship, dead ship condition, dead condition, cold ship conditionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، پیشران اصلی و دیگهای بخار و سایر دستگاههای حرکتی کشتی، بهدلیل نبودِ منبع تغذیه، کار نمیکنند متـ . وضعیت کشتی مرده
نقطۀ مرگ پایینbottom dead centre, BDC, lower dead centre, LDC, inner dead centreواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین نقطۀ قرارگیری پیستون که در آن محور دستهپیستون و محور طولی پیستون همراستا میشوند
درجهـ روزرشدgrowing degree day, degree dayواژههای مصوب فرهنگستانمجموع دماهای بالاتر از صفر پایه (base temperature) در هریک از مراحل رشدونمو گیاه
خط کورdead-end siding, dead-end trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی در ایستگاه راهآهن که از خط اصلی جدا شده و در پایان آن سپر انتهایی نصب شده است
دائیتالغتنامه دهخدادائیتا. (اِخ ) نام رودی در آریاویچ . (مزدیسنا ص 352). این رودرا بر حسب اقوال مختلفة ارس ، کر، سفیدرود، زرافشان ،و آمودریا (جیحون ) دانسته اند. رجوع به دایتی شود.
دائیلرلغتنامه دهخدادائیلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 32هزارگزی شمال شهر ملایر و 9هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . کوهستانی . معتدل . مالاریائی و دارای 241</spa
دائیهالغتنامه دهخدادائیها. (اِخ ) به گفته ٔ هرودت نام یکی از چهار طایفه ٔ چادرنشین است که با شش طایفه ٔ شهری و ده نشین دیگر پارسیان را تشکیل می داده اند. (ایران باستان ج 1 ص 227).
دایی قزیلغتنامه دهخدادایی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت ). دائی قزی . دختردایی . دخترخالو.
دایقل-یلغتنامه دهخدادایقل-ی . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) (از: دای مخفف دایی فارسی به معنی برادر مادر، خال ، مربرار + قلی مخفف اُقلی ترکی به معنی پسر) پسر دائی . پسر خال . خال زاده . دائی زاده .
دائی زادهلغتنامه دهخدادائی زاده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزند دائی . پسردائی . دختردائی . || پسر نیای پدری . دختر نیای پدری .
دائی فارنلغتنامه دهخدادائی فارن . (اِخ ) از دوستان کورش بزرگ پادشاه هخامنشی . (ایران باستان ج 1 ص 427).
دائی قزیلغتنامه دهخدادائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی .
دائیتالغتنامه دهخدادائیتا. (اِخ ) نام رودی در آریاویچ . (مزدیسنا ص 352). این رودرا بر حسب اقوال مختلفة ارس ، کر، سفیدرود، زرافشان ،و آمودریا (جیحون ) دانسته اند. رجوع به دایتی شود.
دختردائیلغتنامه دهخدادختردائی . [ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دختر برادر مادر. دخترزاده ٔ نیای مادری . (یادداشت مؤلف ).
دره دائیلغتنامه دهخدادره دائی . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقعدر 42هزارگزی جنوب الیگودرز و کنار راه مالرو ارجنگ به چال چنار با 108 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است . (از
حدائیلغتنامه دهخداحدائی . [ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابومهلهل معاصر ذوالرمه شاعر بود.داستانی از او در عیون الاخبار (ج 4 ص 40) آمده است .
حدائیلغتنامه دهخداحدائی . [ ح َدْ دا ] (ع ص نسبی ) منسوب به حداء بطنی از قبیله ٔ مراد است که طایفه ای از مردم کوفه اند. (سمعانی 159).