دائی قزیلغتنامه دهخدادائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی .
کشتی مردهdead ship, dead, cold ship, dead ship condition, dead condition, cold ship conditionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، پیشران اصلی و دیگهای بخار و سایر دستگاههای حرکتی کشتی، بهدلیل نبودِ منبع تغذیه، کار نمیکنند متـ . وضعیت کشتی مرده
نقطۀ مرگ پایینbottom dead centre, BDC, lower dead centre, LDC, inner dead centreواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین نقطۀ قرارگیری پیستون که در آن محور دستهپیستون و محور طولی پیستون همراستا میشوند
درجهـ روزرشدgrowing degree day, degree dayواژههای مصوب فرهنگستانمجموع دماهای بالاتر از صفر پایه (base temperature) در هریک از مراحل رشدونمو گیاه
خط کورdead-end siding, dead-end trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی در ایستگاه راهآهن که از خط اصلی جدا شده و در پایان آن سپر انتهایی نصب شده است
دایی قزیلغتنامه دهخدادایی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت ). دائی قزی . دختردایی . دخترخالو.
دائیلغتنامه دهخدادائی . (اِ) برادرِ مادر. خال . خالو. مِربِرار. آبو. آبی : برِدائی نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی ترا گر ببیند بدینگونه خال ز روی تو گیرد همه روزه فال . شمسی (یوسف و زلیخا).- دائی تنی
دختردائیلغتنامه دهخدادختردائی . [ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دختر برادر مادر. دخترزاده ٔ نیای مادری . (یادداشت مؤلف ).
دره دائیلغتنامه دهخدادره دائی . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقعدر 42هزارگزی جنوب الیگودرز و کنار راه مالرو ارجنگ به چال چنار با 108 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است . (از
حدائیلغتنامه دهخداحدائی . [ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابومهلهل معاصر ذوالرمه شاعر بود.داستانی از او در عیون الاخبار (ج 4 ص 40) آمده است .
حدائیلغتنامه دهخداحدائی . [ ح َدْ دا ] (ع ص نسبی ) منسوب به حداء بطنی از قبیله ٔ مراد است که طایفه ای از مردم کوفه اند. (سمعانی 159).