خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داخل گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داخل گشتن
لغتنامه دهخدا
داخل گشتن . [ خ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درآمدن . درشدن . بدرون رفتن . داخل شدن . داخل گردیدن .
-
واژههای مشابه
-
داخل کردن
لغتنامه دهخدا
داخل کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآوردن . اتلاج . اِدخال . اندماج : اسلق العود فی العروة؛ داخل کردن چوب را در گوشه ٔ کوزه و جز آن . (منتهی الارب ).- داخل جنگ کردن ؛ بجنگ واداشتن .- داخل چیزی کردن ؛ آمیختن و درآوردن درآن . پیوسته کردن . (ناظم ...
-
bottom rudder
سکانداخل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] حرکتی در حین گردش به پهلو که در آن سکان عمودی به سمت سطح پایینتر هواپیما میرود
-
داخل کشور
فرهنگ واژههای سره
درون کشور
-
قبض داخل
لغتنامه دهخدا
قبض داخل . [ ق َ ض ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رمل نام شکلی باشد بدین صورت . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
قصران داخل
لغتنامه دهخدا
قصران داخل . [ ق َ ن ِ خ ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بزرگ در اطراف ری ، و دارای قلعه ٔ محکمی است ، و بیشتر میوه جات ری از آنجاست . جماعتی از دانشمندان بدان منسوبند. (از معجم البلدان ).
-
درون (داخل)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ru طاری: yo طامه ای: dar طرقی: yo کشه ای: yo نطنزی: tu
-
داخل آدم
لهجه و گویش تهرانی
قابل احترام ،پذیرفته در جمع
-
داخل شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
en-, enter, penetrate, slip
-
داخل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
poke, receive, slip, stick
-
داخل کشتی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
aboard
-
داخل معده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
gastric
-
عازم داخل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
inbound
-
در داخل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
in, in- , inward, within