دوستگانیلغتنامه دهخدادوستگانی . (حامص مرکب ) دوستکانی . دوستگامی باشد که می خوردن با معشوق و به یاد دوستان است . (از شرفنامه ٔ منیری ).نخب . (قاموس ). نخبة. (دهار). شرابی که به یاد دوستان نوشند. شراب با جام بزرگ که به سلامتی کسی گیرند. (یادداشت مؤلف ): النخب ؛ الشربة العظیمه . النخبة ما هی بالفا
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (اِخ ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ . ق .) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن : سخن کز دهان بزرگان رودچو نیکو بُوَد داستانی شود
دوستگانیفرهنگ فارسی عمید۱. بادهگساری با دوستان یا به یاد دوستان.۲. (اسم) بادهای که با دوست یا به یاد دوست بنوشند.۳. (اسم) پیالۀ شراب که کسی از روی محبت و صفا به دست دیگری بدهد: ◻︎ کسی را چو من «دوستگانی» چه باید / که دلشاد باشد به هر دوستگانی (فرخی: ۳۸۳).۴. دوستی؛ عشق.
narratesدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت می کند، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
narratedدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت شده، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
narratingدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (اِخ ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ . ق .) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن : سخن کز دهان بزرگان رودچو نیکو بُوَد داستانی شود
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (اِخ ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ . ق .) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن : سخن کز دهان بزرگان رودچو نیکو بُوَد داستانی شود
همداستانیلغتنامه دهخداهمداستانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم داستانی . توافق . اتحاد عقیده . هم اندیشی : بجنبیدش به دل در مهربانی نمود از خامشی همداستانی . فخرالدین گرگانی .- همداستانی کردن ؛ موافقت کردن . پذیرفتن