دلالگیلغتنامه دهخدادلالگی . [ دَل ْ لا ل َ / ل ِ ] (حامص ) عمل دلاله . حرفه ٔ دلاله . دلاله بودن : همانم که بودم به ده سالگی همان دیو با من به دلالگی . نظامی .طبع که با عقل به دلالگی است منتظر نق
دلالیلغتنامه دهخدادلالی . [ دَل ْ لا ] (حامص ) شغل دلال . عمل دلال . کار دلال . دلال . (از منتهی الارب ). میانجیگری میان خرنده و فروشنده و راهنمایی در دادوستد و معامله . (ناظم الاطباء). پیدا کردن طرف معامله یا معامله کردن به حساب و اسم دیگری در ازاء اجر معین . (از فرهنگ حقوقی ). رجوع به دلال ش
دلاليدیکشنری عربی به فارسیاخباري , خبر دهنده , اشاره کننده , مشعر بر , نشان دهنده , دلا لت کننده , حاکي , دال بر
ضلالیلغتنامه دهخداضلالی . [ ض َ ] (اِخ ) نام عامل ری به عهد یعقوب بن لیث صفاری . طبری این کلمه را صلابی ضبط کرده و در وقایع سال 260 هَ . ق . آورده است که عبداﷲ سگزی از طبرستان به ری افتاد و از صلابی عامل آنجا پناه خواست و یعقوب بنواحی ری کشید و به صلابی نوشت ک
مذلوللغتنامه دهخدامذلول . [ م َ ] (ع ص ) خوار. فروتن . رام . مطیع. (ناظم الاطباء). ذلولی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذلولی شود.
نرم خویلغتنامه دهخدانرم خوی . [ ن َ ] (ص مرکب ) پسندیده خوی . (آنندراج ). دَهْثَم . دَهّاس . دَمیث . (منتهی الارب ). دمث . ذلولی . (یادداشت مؤلف ). نرم خو. رجوع به نرم خو شود : انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست .<p class="aut
راملغتنامه دهخدارام . (ص ) مقابل توسن . (از آنندراج ) (انجمن آراء) (رشیدی ) (سروری ). مقابل بدلگام . مقابل چموش . مقابل سرکش و بدرام . ذلول . ذلولی . ضارع . ضرع . ضرعة. ضروع . (منتهی الارب ). نرم : من با تو رام باشم همواره تو چون ستاغ کره جهی از من . <p cl
هذلولیلغتنامه دهخداهذلولی . [ هَُ ] (ص نسبی ، اِ) (اصطلاح علم هندسه ) مکان هندسی مجموعه ٔ نقاطی که تفاضل فاصله ٔ هر نقطه بر روی آن از دو نقطه ٔ ثابت در صفحه - به نام کانون - مقداری است ثابت ، یعنی :مقدار ثابت = سAF - AF
سامانۀ ناوبری هُذلولیhyperbolic navigation systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ناوبری رادیویی که میتواند موقعیت هواگَرد مجهز به گیرندۀ خاص ناوبری را با تلاقی دو یا چند خط موقعیت هذلولی تعیین کند