داوری کردنلغتنامه دهخداداوری کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. حکومت . محاکمه . دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . یکسو نمودن میان نیک و بد. المخاصمة. الخصام . (تاج المصادر بیهقی ). فصل . (دهار) : نخستین روز که جمشید به پادشاهی بنشست و داوری کرد همه خلق گرد آمدند و آن رو
داوری کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadjudicate, arbitrate, decide, determine, gauge, hold, doom, estimate, umpire, pass, render
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) عمل داور. قضا. حکومت . قضاوت . حکم دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . (برهان ). یکسو نمودن میان نیک و بد. (برهان ) (شرفنامه ). احکومة. (منتهی الارب ). حکمة. (دهار). حکم میان دو خصم . فتاحة [ ف ِ / ف ُ ] . (منتهی الارب )
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) قضاوت . در باره ٔ داوری و داوران یا قضاة در دوران هخامنشیان نگاه کنید به ایران باستان ج 2 ص 1487.
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) و آن اجرای حکمی است که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود. (متی 10: 15) (واعظ 11:9) (متی <span class="hl" d
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) ظاهراً قلعه ای از توابع و نواحی فراه و یا هرات و یا نواحی مابین آن دو بوده است . در تاریخ سیستان آمده است که : «آمدن امیر، نوروز بزرگ به فراه و شبیخون آوردن و تاخت کردن و اهالی آن بقعه رااسیر کردن و نهب و قتل آن ولایت و گرفتن ملک جلال الدین ب
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 25 هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو انگهران به بیابان . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اهالی زراع
داوری انداختنلغتنامه دهخداداوری انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) داوری افکندن . داوری بپا کردن . رجوع به داوری شود. (آنندراج ).
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) عمل داور. قضا. حکومت . قضاوت . حکم دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . (برهان ). یکسو نمودن میان نیک و بد. (برهان ) (شرفنامه ). احکومة. (منتهی الارب ). حکمة. (دهار). حکم میان دو خصم . فتاحة [ ف ِ / ف ُ ] . (منتهی الارب )
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) قضاوت . در باره ٔ داوری و داوران یا قضاة در دوران هخامنشیان نگاه کنید به ایران باستان ج 2 ص 1487.
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) و آن اجرای حکمی است که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود. (متی 10: 15) (واعظ 11:9) (متی <span class="hl" d
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) ظاهراً قلعه ای از توابع و نواحی فراه و یا هرات و یا نواحی مابین آن دو بوده است . در تاریخ سیستان آمده است که : «آمدن امیر، نوروز بزرگ به فراه و شبیخون آوردن و تاخت کردن و اهالی آن بقعه رااسیر کردن و نهب و قتل آن ولایت و گرفتن ملک جلال الدین ب
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 25 هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو انگهران به بیابان . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اهالی زراع
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) عمل داور. قضا. حکومت . قضاوت . حکم دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . (برهان ). یکسو نمودن میان نیک و بد. (برهان ) (شرفنامه ). احکومة. (منتهی الارب ). حکمة. (دهار). حکم میان دو خصم . فتاحة [ ف ِ / ف ُ ] . (منتهی الارب )
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) قضاوت . در باره ٔ داوری و داوران یا قضاة در دوران هخامنشیان نگاه کنید به ایران باستان ج 2 ص 1487.
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (حامص ) و آن اجرای حکمی است که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود. (متی 10: 15) (واعظ 11:9) (متی <span class="hl" d
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) ظاهراً قلعه ای از توابع و نواحی فراه و یا هرات و یا نواحی مابین آن دو بوده است . در تاریخ سیستان آمده است که : «آمدن امیر، نوروز بزرگ به فراه و شبیخون آوردن و تاخت کردن و اهالی آن بقعه رااسیر کردن و نهب و قتل آن ولایت و گرفتن ملک جلال الدین ب
داوریلغتنامه دهخداداوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 25 هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو انگهران به بیابان . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اهالی زراع