خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دب
/dab[b]/
معنی
۱. خزیدن روی زمین.
۲. با دستوپا راه رفتن.
۳. سرایت کردن بیماری در بدن.
۴. کهنگی در جامه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دب
لهجه و گویش مازنی
deb
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) دف . دپ . چنبره ٔ پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) نقش کردن جامه : هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب . مولوی .|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (آنندراج ).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) نقش و نگار که بر جامه کنند. (غیاث ). نگاری که بر جامه ها کنند. (آنندراج ).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) نگاه داشتن . (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نگاهداشت بود. (جهانگیری ). نگهداشت . (آنندراج ). || جهانیدن اسب را گویند بلغت هندی . (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (ع اِ) ضب . سوسمار. (دزی ج 1 ص 421).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (مص ) لواطت و اغلام . (غیاث ) (آنندراج ). از پس رفتن . (آنندراج ). از دبر با کسی گرد آمدن .
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ / دَب ب ] (مص ) گرد آمدن با زن . آهنگ آرمیدن با زن . جماع : مکر زن پایان ندارد رفت شب قاضی زیرک سوی زن بهر دب . مولوی . || (ص ) بجماع آمده : لوطی دب برد شب از گمرهی خشت ها را نقل کرد آن مشتهی .مولوی .
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَب ب ] (ص ) بیهوش : بگذر از نفی ای پسر هستی طلب این بیاموز ای پسر زان ترک دب .مولوی .
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَب ب ] (ع مص ) نرم رفتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). آهسته و به تنهائی راندن . (زوزنی ).آهسته خرامیدن . و قولهم : هو اکذب من دب و درج ؛ یعنی کاذب ترین زندگان و مردگان است . (منتهی الارب ). || سرایت کردن شراب و بیماری در بدن . (منتهی الارب...
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَب ب ] (ع اِ) ج ِ دبة. (منتهی الارب ). رجوع به دبة شود.
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دِب ب ] (اِ) از روزهای هندوان قدیم است بنا بر روایات کهن آنان .- سنة دب ؛ از سالهای هندوان قدیم است بنا بر روایت کهن آنان . (ماللهند بیرونی ص 168 و 185 و 186 و 187 و 188 و 204 و 312).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دُب ب ] (ع اِ) خرس . (دهار) (منتهی الارب ).خرس نر. ج ، اَدُب . (مهذب الاسماء). ج ، دِباب . (مهذب الاسماء). ج ، اَدباب . دَبَبَة. (منتهی الارب ). حکیم مؤمن در تحفه آرد: بفارسی خرس و به ترکی آیو گویند ازسایر حیوانات محیل تر و شدیدالقوة و کثیرال...
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دُب ب ] (ع اِ) طریقه ٔ نیک باشد یا بد. || یقال فعلت کذا من شب الی دب (و یبنیان علی الفتح ایضاً)؛ ای من الشباب الی وقت الدبیب بالعصا، یعنی از جوانی تا پیری . (منتهی الارب ).
-
دب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دبّ] [قدیمی] dab[b] ۱. خزیدن روی زمین.۲. با دستوپا راه رفتن.۳. سرایت کردن بیماری در بدن.۴. کهنگی در جامه.