درافشانلغتنامه دهخدادرافشان . [ دُ اَ ] (نف مرکب ) درفشان . درافشاننده . درفشاننده . آنکه در می پاشد. آنکه در می پراکند : شب فراز کوه از اشک شور جمع و نور شمعابر درافشان و خورشید زرافشان دیده اند. خاقانی .شب و روزت قراخان است و آقسنقر
درافشانفرهنگ نامها(تلفظ: dor afšān) (عربی ـ فارسی) آن که مروارید میافشاند و (به مجاز) بخشنده ؛ (به مجاز) دارای فصاحت و زیبایی و باران ریز .
درفشانلغتنامه دهخدادرفشان . [ دِ رَ ] (نف ) صفت بیان حالت از درفشیدن . تابان . (برهان ). روشن . (لغت فرس اسدی ) (غیاث ).براق . درخشان . رخشان . لامع. مشرق . مضی ٔ : بهرامی آنگهی که به خشم افتی بر گاه اورمزد درفشانی . دقیقی .بپوشیده ش
درفشانلغتنامه دهخدادرفشان . [ دُ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) درفشاننده . فشاننده ٔ در. دربار. درافشان . درافشاننده . آنکه در و مروارید پخش کند. آنکه مروارید پراکند : از کف ساقیان دریا کف درفشان گشت کامهای صدف . نظامی
درافشاندنلغتنامه دهخدادرافشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن : بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خوک بکار می برد تا هیچ نماند. (سندبادنامه ص 169). رجوع به افشاندن شود.
درافشانیلغتنامه دهخدادرافشانی . [ دُ اَ ] (حامص مرکب ) درفشانی . درافشان کردن . عمل درافشان . درپراکنی : عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی . نظامی .- درافشانی کردن ؛ درفشاندن : <b
درفشان کردنلغتنامه دهخدادرفشان کردن . [ دُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درافشان کردن . در پراکندن . درفشانی : کابر آزار و باد نوروزی درفشان می کنند و عنبربیز.سعدی .
افشانفرهنگ فارسی عمید۱. پراکنده؛ پریشان: زلف افشان.۲. (بن مضارعِ افشاندن) = افشاندن۳. افشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشافشان، بذرافشان، دُرافشان، شکرافشان، گلافشان.۴. افشاندن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرافشان.
درنثارلغتنامه دهخدادرنثار. [ دُ ن ِ ] (ص مرکب ) نثار کننده ٔ در. درپاش . درافشان : خاطری درنثار چون دریافکرتی تیزمایه چون آذر. سنائی .دستش به ابر نیسان ماند گه سخاگر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار.سوزنی .
درافشاندنلغتنامه دهخدادرافشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن : بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خوک بکار می برد تا هیچ نماند. (سندبادنامه ص 169). رجوع به افشاندن شود.
درافشانیلغتنامه دهخدادرافشانی . [ دُ اَ ] (حامص مرکب ) درفشانی . درافشان کردن . عمل درافشان . درپراکنی : عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی . نظامی .- درافشانی کردن ؛ درفشاندن : <b