درداملغتنامه دهخدادردام . [ دُ ] (اِ) گوشه نشین و زاهد. (آنندراج ). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض . (ناظم الاطباء).
دردملغتنامه دهخدادردم . [ دِ دِ ] (ع ص ) زنی که به شب آمد و رفت نماید. || ناقة دردم ؛ شتر ماده ٔ کلان سال ، و میم آن زائد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ویا ماده شتری که دندانهای او به «دردر» و ریشه ٔ آن رسیده باشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به درداء شود.
دردملغتنامه دهخدادردم . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) فوراً. فی الفور. درزمان . درساعت . دروقت . همان دم . حالی . بی درنگ . برفور : نگون اندرآمد شماساس گردبیفتاد بر جای ودردم بمرد. فردوسی .برون رفتم از جامه دردم چو شیرکه ترسیدم از زجر بر
دیردملغتنامه دهخدادیردم . [ دَ ] (ص مرکب ) که دیر دم کشد از چای و برنج و مانند آن . چای که دیررنگ پس دهد. برنج که دیردم کشد. (یادداشت مؤلف ).
شبکدیکشنری عربی به فارسیدردام نهادن , گرفتارکردن , درشبکه نهادن , مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ دارکردن
درداملغتنامه دهخدادردام . [ دُ ] (اِ) گوشه نشین و زاهد. (آنندراج ). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض . (ناظم الاطباء).
درداملغتنامه دهخدادردام . [ دُ ] (اِ) گوشه نشین و زاهد. (آنندراج ). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض . (ناظم الاطباء).