کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک ُ ل ُ ] (ص ) احول و کاج باشد . (برهان ). لوچ و احول . (ناظم الاطباء). || (اِ) درد شکم را نیز گویند. (برهان ). دردشکم . (ناظم الاطباء).
تشنجدیکشنری عربی به فارسیشنج , تشنج , پرش , تکان , اشوب , چنگه , چنگوک , گرفتگي عضلا ت , انقباض ماهيچه در اثر کار زياد , دردشکم , محدودکننده , حصار , سيخدار کردن , محدود کردن , درقيد گذاشتن , جاتنگ کردن
غضلغتنامه دهخداغض . [ غ َ ضِن ْ ] (ع ص ) در اصل غضی است ، بعیر غض به معنی شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضی شود.
ورشلغتنامه دهخداورش . [ وَ رَ ](ع مص ) سبک و شادمان گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) دردشکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
غضیةلغتنامه دهخداغضیة. [ غ َض ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث غضی . ج ، غضایا. یقال : ابل غضیة و غضایا. (منتهی الارب ). یقال : بعیر غَض و ناقة غضیة. (اقرب الموارد). شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (آنندراج ). رجوع به غَض و غَضی شود.