درزدنلغتنامه دهخدادرزدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن . ضرب : ای خردمند هوش دار که خلق بس به اسداس در زدند اخماس . ناصرخسرو.به قندیل قدیمان در زدن سنگ به کالای یتیمان برزدن چنگ . نظامی .- <span clas
چنگ درزدنلغتنامه دهخداچنگ درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه درافکندن به . درآویختن به چیزی . دست بردن بچیزی . امساک . امتساک . استمساک . تمسیک . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تمسک . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار). تعلق . (تاج المصادر) (دهار). || بمجاز، متوسل شدن به کسی
چنگال درزدنلغتنامه دهخداچنگال درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست بچیزی زدن . پنجه افکندن بچیزی : اِعلاق ؛ چنگال درزدن . (منتهی الارب ).
درجودانلغتنامه دهخدادرجودان . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبلوئیه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 34هزارگزی جنوب باختری زرند و 14هزارگزی خاور راه مالروزرند به رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
چنگ درزدنلغتنامه دهخداچنگ درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه درافکندن به . درآویختن به چیزی . دست بردن بچیزی . امساک . امتساک . استمساک . تمسیک . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تمسک . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار). تعلق . (تاج المصادر) (دهار). || بمجاز، متوسل شدن به کسی
چنگال درزدنلغتنامه دهخداچنگال درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست بچیزی زدن . پنجه افکندن بچیزی : اِعلاق ؛ چنگال درزدن . (منتهی الارب ).
مسکلغتنامه دهخدامسک . [ م َ ] (ع مص ) چنگ درزدن به چیزی . (از منتهی الارب ). گرفتن چیزی را و آویختن و چنگ درزدن به آن . || جاسازی کردن برای آتش در زمین ، سپس آن را با خاکستر و پشکل پوشاندن . (از اقرب الموارد).
اعتصامفرهنگ فارسی عمید۱. دست انداختن به چیزی؛ چنگ درزدن.۲. خود را از گناه بازداشتن؛ بازماندن از گناه.
تشبثلغتنامه دهخداتشبث . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ). درآویختن به چیزی و چنگ درزدن . (منتهی الارب ) ((ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دست درزدن به چیزی و تمسک شدید. (از متن اللغة). دست درزدن به چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد) <span class=
امساکفرهنگ فارسی عمید۱. خودداری از غذا خوردن.۲. بخل؛ خست؛ زفتی.۳. [قدیمی] بازایستادن.۴. [قدیمی] چنگ درزدن.
دقةدیکشنری عربی به فارسیدرستي , صحت , دقت , کوبيدن , زدن , درزدن , بد گويي کردن از , بهم خوردن , مشت , ضربت , صداي تغ تغ , عيبجويي
چنگ درزدنلغتنامه دهخداچنگ درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه درافکندن به . درآویختن به چیزی . دست بردن بچیزی . امساک . امتساک . استمساک . تمسیک . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تمسک . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار). تعلق . (تاج المصادر) (دهار). || بمجاز، متوسل شدن به کسی
چنگال درزدنلغتنامه دهخداچنگال درزدن . [ چ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست بچیزی زدن . پنجه افکندن بچیزی : اِعلاق ؛ چنگال درزدن . (منتهی الارب ).
سر اندرزدنلغتنامه دهخداسر اندرزدن . [ س َ اَ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنهان شدن باشد از ترس و بیم . (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از سر در گریبان فروبردن . متفکر و متحیر بودن . (برهان ). سر در گریبان بردن از حیرت و فکرت . (رشیدی ).
اندرزدنلغتنامه دهخدااندرزدن . [ اَ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن .- آتش اندرزدن ؛ سوزانیدن . (یادداشت مؤلف ) : سپه را سراسر بهم برزدندببوم و برش آتش اندرزدند. فردوسی .- بخواب اندرزدن