درساعتلغتنامه دهخدادرساعت . [ دَ ع َ ] (ق مرکب ) فی الفور. (غیاث ) (آنندراج ). فوراً. درحال . فوری .بالفور. آناً. دردم . دروقت . فی الحال : اﷲاﷲ خداوند فریاد رسد مرا، امیر گفت : رسم و درساعت برنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). من [ ابوا
دیرگشادلغتنامه دهخدادیرگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذر. بندی یا گرهی یا قفلی دیرگشای . (یادداشت مؤلف ). مقابل زودگشای : علق عضوض ؛ کلیددان دیرگشاد. (السامی فی الاسامی ).
خرزاذبن دارشادلغتنامه دهخداخرزاذبن دارشاد. [ خ ُ ذُ ن ُ ] (اِخ ) وی منجم و حاسب و شاگرد سهل بن بشر یهودی بود و کتاب الموالید و کتاب الاختیارات از اوست . (از ابن الندیم ).
بردملغتنامه دهخدابردم . [ ب َ دَ ] (ق مرکب ) این لحظه و این ساعت و الان . (ناظم الاطباء). دردم . درساعت . فوراً.
فوراًلغتنامه دهخدافوراً. [ ف َ رَن ْ ] (ع ق ) بشتاب . دروقت . دردم . بی درنگ . حالی . درحال . درساعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.
درحینلغتنامه دهخدادرحین . [ دَ ](ق مرکب ) فی الحال . دردم . درحال . فوراً : دشمن جاه ورا زهره و یارا نبودکآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی .
هنگامیلغتنامه دهخداهنگامی . [ هََ ] (ص نسبی ) ترجمه ٔ خلق الساعه است ، یعنی جانوری که درساعت موجود شود همچو پشه و مگس و مانند آن . (برهان ). ضد همیشگی است . (آنندراج ). به این معنی ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
بیگاه گونهلغتنامه دهخدابیگاه گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در آستانه ٔ غروب . تنگاتنگ غروب . نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز : درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).