درپذیرفتنلغتنامه دهخدادرپذیرفتن . [ دَ پ َرُ ت َ ] (مص مرکب ) پذیرفتن . قبول کردن : گر ایدون که او درپذیرد مرااز این تاختن دست گیرد مرا.فردوسی .چنین رای بینم من ای پهلوان اگر درپذیری به روشن روان . فردوسی .
درپذیرلغتنامه دهخدادرپذیر. [دَ پ َ ] (نف مرکب ) درپذیرنده . پذیرنده : در که نالم که دستگیر توئی درپذیرم که درپذیر توئی . نظامی .رجوع به درپذیرفتن شود.
اندرپذیرفتنلغتنامه دهخدااندرپذیرفتن . [اَ دَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول کردن : بدو گفت کاین کودک شیرخوارز من روزگاری بزنهار دارپدروارش از مادر اندرپذیراز آن گاو نغزش بپرور بشیر. فردوسی .و رجوع به پذیرفتن شود.